– بدیعالزمان میگوید که باید نفس را خاموش کرد و روح، قلب، عقل و سرّ را به امور معنوی، به وطن اصلی، به جایگاه ابدی و به دوستان اخروی رساند.
– روح، قلب، عقل و سرّ چیست؟ آیا تفاوتی بین آنها وجود دارد؟ چگونه می توانیم از آنها به درستی استفاده کنیم؟
– رسیدن به مقامات عالیه، به وطن اصلی، به جایگاه ابدی، به دوستان اخروی چه معنایی دارد؟
برادر/خواهر گرامی ما،
به طور خلاصه می توان گفت که هر یک از این چهار واژه دارای دو معنا است:
قلب:
این کلمه دو معنی دارد:
1)
این یک قطعه گوشت خاص و جسمانی است که در سمت چپ سینه و به شکل مخروطی قرار دارد. این موضوعی است که به حوزه پزشکی مربوط می شود و مورد توجه پزشکان است.
۲) معنای دوم قلب:
لطیفهای ربّانی و روحانی است. این لطیفه ربّانی که با قلب جسمانی نیز ارتباط دارد، خود حقیقتی انسانی است. تنها سازوکار درککننده، عالم و عارف در انسان نیز همین است. همین است که انسان را مخاطب امتحان، مخاطب عقاب و توبیخ و تکالیف و مسئول آن میسازد.
روح:
روح دو معنا دارد:
1)
آن، جوهری لطیف است. درون قلب جسمانی قرار دارد و همانند نوری که از چراغی در خانه روشن شده و تمام خانه را روشن میکند، این جوهر لطیف نیز از طریق اعصاب به اجزای دیگر بدن منتشر شده و در هر ذره از آن جریان مییابد و نور حیات، حس، بینایی، شنوایی و بویایی را به آن میبخشد.
2)
معنای دوم روح:
عالم در انسان، لطیفهای است آگاه و دانا.
بگو: «روح از فرمان پروردگار من است.»
(اسراء، ۱۷/۸۵)
در آیه مورد نظر به این نکته اشاره شده است که روح، رازی است. شایسته نیست که کسی به افشای این راز روح، که حضرت محمد (ص) نیز آن را آشکار نساخت، بپردازد.
(غزالی، إحياء علوم الدين، 3/3-4)
لذیذ
این واژه در معانی مختلفی به کار میرود. دو معنای آن که مورد نظر ماست، عبارتند از:
1)
یک معنا: نفس، سازوکاری است که در انسان، قوای شهوانی و غضبی را در خود جای داده است. به ویژه اهل تصوف، نفس را بر اساس این معنا، منبع همه بدیها میدانند و به ضرورت مبارزه با آن باور دارند.
«بزرگترین دشمن تو، نفس توست که در میان دو پهلویت قرار دارد.»
(بیهقی، زهد)
نفسی که در این حدیث روایت شده به آن اشاره شده است، مربوط به معنای اول است،
“نفس اماره”
نام خود را از آن میگیرد.
«من نفس خود را تبرئه نمىكنم، زيرا نفس همواره به شرّ فرمان مىدهد.»
(یوسف، ۱۲/۵۳)
در آیه مذکور، به این نکته از حضرت یوسف در مورد نفس اشاره شده است.
۲) معنای دوم:
این یک لطیفه معنوی است که حقیقت انسان را بیان می کند و ذات او را به تصویر می کشد.
نفس به این معنا نیز دارای مراتب مختلفی است:
الف)
نفس سرزنشگر:
این مرتبه از نفس، عیبهای صاحبش را میبیند و او را سرزنش و توبیخ میکند.
«به نفس سرزنشگر سوگند میخورم.»
(سوره قیامت، آیه 2)
در آیه ای با این مضمون به این مرتبه از نفس اشاره شده است.
ب) نفس مطمئنه:
هنگامی که در برابر آرزوها و تمایلات نامشروع مقاومت کند و با اطاعت از فرامین الهی به آرامش و اطمینان برسد، به این مقام دست می یابد و با این نام خوانده می شود.
«ای نفس مطمئنه! به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که از او راضی و او از تو راضی است!»
(فجر، 89/28)
در آیه ای با این مضمون به این مرتبه از نفس اشاره شده است.
خلاصه: نفس اماره که در معنای اول آمده است، مذموم است، و نفس لوامه و نفس مطمئنه که در معنای دوم ذکر شده اند، مورد ستایش قرار گرفته اند.
(إحياء، ٣/٤)
عقل:
از میان معانی مختلف این واژه، دو معنای زیر مورد نظر ماست:
1)
معنی اول:
عقل، گاهی به صورت مطلق بیان میشود و به معنای دانستن حقایق اشیا به کار میرود. از این جهت، صفتی از صفات علم است که قلب محل آن است.
2)
معنی دوم:
به عنوان سازوکار درک علوم تلقی می شود. از این جهت، به عنوان لطیفه ای ربانی، عین قلب فهمیده می شود.
(إحياء، ٣/٤)
برخی از اظهارات بدیع الزمان در مورد این موضوع:
“مقصود از قلب؛”
صنوبر
(مانند مخروط کاج)
آن، تکه گوشتی نیست. بلکه لطیفه ربّانی است که مظهر احساساتش، وجدان؛ و منعکس افکارش، دماغ است. بنابر این، از تعبیر قلب به آن تکه گوشتی که آن لطیفه ربّانی را در بر دارد، لطافتی برمیآید؛ و آن لطیفه ربّانی خدمتی که به معنویات انسان میکند، مانند خدمتی است که جسم صنوبر به جسد میکند. آری، چنانکه آن جسم صنوبر که حیات را در تمام اعضای بدن منتشر میکند، ماشینی از حیات است و حیات مادی به کارکرد آن قائم است و هرگاه دچار اختلال شود، جسد نیز به سقوط میافتد. به همین ترتیب، آن لطیفه ربّانی، مجموع اعمال و احوال و معنویات را با نوری حقیقی از حیات زنده و روشن میکند؛ و با خاموش شدن نور ایمان، ماهیت آن، به مجسمهای بیحرکت و مرده تبدیل میشود.
(نگاه کنید به: الإشارات والإعجاز، ص. 77-78)
در مورد مفاهیمی مانند سرّ و اخفا:
«لطائف العشره؛»
امام ربانی، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی را در انسان، لطایف انسانی متناسب با هر یک از عناصر چهارگانه (آتش، آب، خاک، هوا) تعبیر کرده و به طور خلاصه از ترقیات و احوال هر لطیفه در هر مرتبه از سیر و سلوک سخن گفته است.“به نظر من، در ذات جامع انسان و استعداد حیات او، لطائف فراوانی وجود دارد. ده مورد از آن ها مشهور شده است. حتی حکما و علمای ظاهری نیز آن ده لطیفه را به صورت حواس پنجگانه ظاهری و حواس پنجگانه باطنی، به عنوان پنجره ها و یا نمونه هایی از آن لطائف دهگانه، اساس حکمت های خود قرار داده اند. حتی لطائف دهگانه انسان که در میان عوام و خواص معروف است، با لطائف دهگانه اهل طریقت مرتبط است. مثلاً اگر لطائفی چون وجدان، اعصاب، حس، عقل، هوا، قوه شهویه، قوه غضبیه و… را به قلب، روح و سرّ اضافه کنیم، لطائف دهگانه را به صورت دیگری نشان می دهد. علاوه بر این لطائف، لطائف دیگری چون سائقه، شائقه و حس قبل از وقوع و… نیز وجود دارد…”
(ر.ک. بارلا لاهیکاسی، ص. ۳۴۷-۳۴۸)
در قرآن به هر دوی این مفاهیم اشاره شده است:
«اگر تو سخنی را آشکار کنی، (بدان که) خدا (نه تنها سخنان آشکار را، بلکه) اسرار و نهانها را میداند.»
(طه، ۲۰/۷)
رازی در تفسیر این آیه، به این دیدگاهها اشاره کرده است:
به طور کلی، کالا از سه بخش تشکیل شده است:
جَهری/آشکار، سِرّی/پنهان، أَخْفی/پنهانتر.
این احتمال هم وجود دارد که: به چیزهایی که مردم آشکارا بیان می کنند، سخن و به چیزهایی که پنهان می کنند، راز و نهان گفته می شود.
رازی که به نقل از نظرات مختلف پرداخته، این اطلاعات را نیز ارائه کرده است:
«
راز:
آن چیزی است که شخص در درون خود به انجام آن مصمم است و آن را پنهان نگه می دارد.
احفا
اما: به معنای چیزی است که شخص در درون خود نگه میدارد، ولی به مرتبهٔ تحریک و برانگیختگی نمیرسد. البته کسانی هم هستند که نظر مخالفی دارند. بر این اساس، آن چیز پنهانی تا زمانی که به راز شخص وارد نشود، از راز خفیفتر است.” (رازی، تفسیر آیه مربوطه)
غم و شادی انسان دو نوع است:
1. متعال
2. فرومایه
به عنوان مثال، اندوه ناشی از فراق معشوق، اندوهی متعالی است، در حالی که اندوه ناشی از بی یاری و بی دوستی، اندوهی پست است.
غم و اندوهی که مسائل تاریک فلسفه ماتریالیستی به وجود میآورد، میتواند مثال دومی باشد.
از سوی دیگر، لذتهای نفسانی در محیطی مانند مجلس شرابخوری، شادیای به انسان میبخشد که آشکار است. اما این شادی، شادیای پست و فرومایه است.
شادی و سروری که از روی آوردن قلب و روح، عقل و باطن به بهشت، وطن اصلی و جایگاه لقاءالله، حاصل میشود، سروری متعالی است.
بنابراین، قرآن، نفس اماره را خاموش کرده،
روح، قلب، عقل و سرّ را به سوی امور متعالی، وطن اصلی، دیار جاودانه و دوستان اخروی، با تشویقی لطیف، مؤدبانه و معصومانه، سوق میدهد. این تشویق، همان نشاطی است که قرآن معجز البیان، انسان را به سوی بهشت، سعادت ابدی و رؤیت جمال الهی، هدایت و ترغیب میکند.
بنابراین، قرآن، نفس اماره را خاموش کرده و روح، قلب، عقل و سرّ را به سوی امور متعالی، وطن اصلی، دیار جاودانه و دوستان اخروی، با تشویقی لطیف، مؤدبانه و معصومانه، سوق میدهد. این تشویق، همان نشاطی است که قرآن معجز البیان، انسان را به بهشت، سعادت ابدی و رؤیت جمال الهی رهنمون و مشتاق میسازد.
با سلام و دعا…
اسلام در پرتو پرسشها