برادر/خواهر گرامی ما،
واژهٔ که ریشهٔ عربی دارد، به معنای آتش درخشان، روشنایی و تیزی است.
درک و فهم انسان از خود و جهان پیرامونش از طریق حواس پنجگانه و با استفاده از هوش صورت میگیرد. توانایی انتقال به موقعیتها و رویدادهای جدید، فهم، یادگیری، تحلیل و سنتز، استفادهی کارآمد از حواس پنجگانه و شهود، تمرکز توجه و اندیشه، و دقت به جزئیات، همگی با وجود هوش امکانپذیر است.
هوش انسان با هر یک از قوای روح انسان، از جمله آگاهی، عقل، وجدان، شهود، احساس و حافظه، در ارتباط است. به دلیل این ارتباط تنگاتنگ، تحلیل هوش انسان با رویکردهای تقلیلگرا یا انتزاعی امکانپذیر نیست. وابستگی مستقیم هوش انسان به سایر قوای معنوی در ذات انسان، ما را به این نتیجه میرساند که نمیتوان تعریفی واحد از هوش ارائه داد و لازم است تعاریف متفاوتی از هوش، مانند هوش انسان، هوش حیوانی و هوش مصنوعی، ارائه شود. همچنین، از آنجا که در انسان رابطهای قوی بین هوش و استعداد وجود دارد، میتوان از انواع مختلف هوش نیز سخن گفت.
از سوی دیگر، هر موجودی که دارای روح و هوش است، لزوماً دارای شعور و عقل نیست. حیوانات، با وجود تفاوتهایی که در میان خود دارند، از سطح معینی از هوش برخوردارند، اما فاقد عقل هستند؛ بنابراین، هوش آنان با هوش انسان متفاوت است.
اگر بخواهیم آن را یادگیری بنامیم، این حالت به صورت واکنشی انعکاسی ظاهر میشود، نه با استدلال عقلی، هنگامی که حیوان با بوی، طعم، شیء یا حرکتی مشابه آنچه قبلاً با آن مواجه شده است، مجدداً روبرو میشود. بنابراین، حافظه حیوان با حافظه انسان متفاوت است. حافظه انسان با سایر قوای روحی او ارتباط تنگاتنگی دارد. اطلاعات از طریق هوش، احساس، شهود، استدلال عقلی و نیت وارد حافظه میشوند. اطلاعاتی که ما معتقدیم برای ما مهم نیستند، وارد حافظه نمیشوند، زیرا توجه خاصی به آنها نمیکنیم. مثلاً اگر فردی را برای اولین بار در کنار دوستی ملاقات کنیم و آن فرد برای ما معنایی نداشته باشد، حتی اگر به ما معرفی شود، معمولاً نام او را بلافاصله فراموش میکنیم. اما اگر به دلایل مختلف بخواهیم نام او را بدانیم، آن نام به دقت در حافظه ما ثبت میشود. در نهایت، میتوان گفت که انسان از نظر ساختار و عملکرد، دارای یک واحد هوش منحصر به فرد است.
میان هوش و قدرت تفکر، و میان تفکر و ساختار روانی (یا خود) فرد، ارتباطی قوی وجود دارد. مشاهده شده است که افرادی که با وجود هوش بالا، به دلیل تأثیرات منفی تربیت دوران کودکی بر ساختار روانیشان، نتوانستهاند اجتماعی شوند، خجالتی و ترسو ماندهاند و در حالت روانی ناامنی به سر میبرند، قادر به تفکر راحت و بدون وسواس نیستند و در نتیجه، نمیتوانند از هوش خود به درستی استفاده کنند. در این زمینه، دوران کودکی انیشتین نمونهای بارز است:
در مدرسه به او لقب “آقای معنا” داده بودند. او به هر سؤالی که از او میشد، پس از مدتی طولانی تأمل، جواب میداد تا مبادا اشتباهی مرتکب شود. حتی در مقطعی، در خانوادهاش، از عقبماندگی ذهنی او نگران بودند. وضعیت او در مدرسه، مادرش را بر آن داشت تا در نامهای به یکی از بستگانش بنویسد: این وضعیت ناشی از آن بود که اینشتین دوران ابتدایی و متوسطه خود را در یک مؤسسه آموزشی کاتولیک با فضایی پر از فشار سپری کرده بود. اینشتین در خاطراتش از برخورد معلمان در مدرسه سخن خواهد گفت و اظهار خواهد کرد که معلمان با او چگونه رفتار میکردند.
همانطور که در این مثال دیده میشود، فردی که شخصیتش آسیب دیده یا فرصت رشد سالم را نیافته است، حتی اگر بسیار باهوش باشد، ممکن است نتواند بر این مشکل غلبه کند. در اینجا، داشتن یک آرمان برای انسان، شخصیت او را توسعه میدهد، اعتماد به نفس او را افزایش میدهد و در نهایت باعث میشود که احساس آزادی و راحتی بیشتری در بیان خود داشته باشد.
عکس این حالت نیز قابل مشاهده است. افرادی هم هستند که به خودشان بیش از حد اعتماد دارند و پراکنده فکر میکنند، با وجود توانایی در انجام تحلیلهای قوی، تمایل یا صبر لازم برای رویکردی جامع و سنتزگرا به این تحلیلها را ندارند. این افراد معمولاً در زندگی به دنبال رسیدن به نتیجهای نیستند. بیشتر به انتقاد میپردازند. در این امر، نقش توجه بالایشان، سرشت و مزاج ذاتیشان و تربیتشان مؤثر است. از سوی دیگر، افرادی هم هستند که با وجود هوش بالا، به طور مداوم رفتارهای ناسازگار و غیرمنطقی از خود نشان میدهند که این امر میتواند ناشی از ضعف اعتماد به نفس در وجودشان باشد.
برخی افراد از توانایی تفکر سریع، ارزیابی و دستهبندی سریع اطلاعات، توسعه ایدههای جدید از آن، و تحلیل و سنتز سریع برخوردارند. دانشآموزان باهوش و با درک و هوش بالا، که توانایی تصمیمگیری سریع دارند و توجه و کنجکاویشان همواره بیدار است، به دلیل تفاوت سرعت، نمیتوانند با آموزش و پرورش معمول در مدارس که با سرعت عادی اجرا میشود، هماهنگ شوند. این افراد به دلیل اینکه نمیتوانند افکار سریع خود را با همان سرعت به نگارش درآورند، معمولاً ترجیح میدهند صحبت کنند. زیرا مکانیسم تفکر سریعتر از دستی است که قلم را در دست دارد. نوشتن سرعت را کم میکند؛ بنابراین ممکن است لکنت، جا افتادگی، فراموشی و به یادآوردنهای بعدی رخ دهد، که این امر منجر به اشتباهات در ترتیب اطلاعات، جابجاییها و عدم بیان منظور به شکل مطلوب میشود. نوشتههای این افراد که توجه و علاقهشان همواره مشغول است و از اتلاف وقت بیزارند، ممکن است چندان مرتب نباشد.
مثالی در این مورد، توصیف بدیعالزمان از خود به عنوان فردی نیمهبیسواد است، به دلیل ناتوانیاش در نوشتن روان. این ویژگی او را ملزم میکرد تا آثارش را که به سرعت از زبانش جاری میشد، به شاگردانش دیکته کند، زیرا از طریق الهام به قلبش میرسید. افراد با این نوع خلقت، ممکن است ترجیح دهند که عبارات درخشان حقایق را که از ذهن چندجانبهشان میگذرد، به صورت یادداشتهای مختصر بنویسند. اثر مشهور او، نمونهای بارز از این است.
در برخی دیگر، انتقال سریع نیست. با وجود آنکه توانایی تحلیل و سنتز در همان سطح است، اما به دلیل مزاجشان، تمایل دارند با احتیاط بیشتری به شرایط جدید نزدیک شوند و با تأمل تصمیم بگیرند. انتقال دانش به صورت نوشتاری ممکن است برای این افراد مناسبتر باشد. در این مورد، صبر عنصر مهمی است. اگر صبور باشند، گروه اول هم میتوانند نوشتههای زیبایی خلق کنند. خواننده این نوشتهها را طوری میخواند که انگار به آنها گوش میدهد.
واژه عقل در لغتنامههای عربی معانی متعددی دارد و به نوعی به معنای «بستن» است. منظور از بستن در اینجا، برقراری ارتباط بین دو شیء یا دو مفهوم متناسب است. مثلاً، بین واژههای قلم و نوشتن، ارتباط (رابطه) مناسبی وجود دارد: به این ترتیب، استدلال، مطابق عقل است.
ماهیت و کارکرد عقل و هوش متفاوت است. عقل برای حکمت است. برای اندیشیدن، استدلال کردن و حکم صادر کردن است. عقل است که قبول میکند یا رد میکند، یعنی تصمیم میگیرد، ترجیح میدهد و انتخاب میکند. زیرا عقل، صاحب اراده است. اما هوش صاحب اراده نیست و فقط اطلاعات لازم را برای فعالیت عقل جمعآوری میکند. اطلاعاتی را که از طریق حواس پنجگانه و همچنین از طریق شهود و احساسات به آگاهی انسان میرسد، درک میکند و در مقابل عقل قرار میدهد. عقل است که ارزیابی ارادی و ذهنی این اطلاعات را انجام میدهد. بدین ترتیب انسان تصمیم و انتخاب نهایی خود را با عملکردهای عقلی خود تعیین میکند. این در واقع به معنای به کارگیری اراده انسان است. در حالی که هوش یک شرط لازم برای عاقل بودن است، عاقل بودن شرط لازم برای باهوش بودن نیست. اصلاً چنین مقایسهای درست نیست، زیرا عقل مرحله بعدی در فعالیت ذهنی و فکری انسان را تشکیل میدهد.
هوش، موتوری است که برای به کارگیری عقل به انسان داده شده است و استفادهی کارآمد و سودمند از این موتور، با کارکرد عقل میسر است. در غیر این صورت، فقط حیلهگری باقی میماند. میتوان از یک دزد بسیار باهوش، یا به عبارت دقیقتر، بسیار حیلهگر سخن گفت، اما هرگز به او عاقل نمیگویند. زیرا او نتوانسته است آینده را پیشبینی کند و خود را در بنبست قرار داده است. سود نامشروع، وجدان او را تا آخر عمر آزار خواهد داد.
اگر بخواهیم با یک اتومبیل مقایسه کنیم، هوش را میتوان به موتور و عقل را به فرمان تشبیه کرد. موتور هرچقدر هم خوب کار کند، اگر فرمان به درستی به کار نرود، بازده موتور فایدهای نخواهد داشت. خودرو هر لحظه ممکن است تصادف کند. در نهایت، عمل تفکر که مقدمهای برای استدلال عقلی است، وجود هوش را لازم دارد. اما هر کسی که فکر میکند، لزوماً از عقل خود استفاده نمیکند.
اگر عقل را مهمترین ثمره در عالم هستی بدانیم، شناخت خالق، که خود عقل را آفریده، میتواند غایت وجودی آن باشد؛ و تمام فعالیتهای دیگر عقل از این جهت مهم و معنادار است که به این نتیجه منتهی شود. عقل، عالم را جستجو خواهد کرد، موجودی استثنایی به نام انسان را خواهد شناخت و همه اینها او را به خالقش رهنمون خواهد شد. بسیاری از انسانها (دانشمندان، متفکران) با وجود هوش سرشار، به این نتیجه نرسیدهاند، یعنی نتوانستهاند از عقل خود استفاده کنند یا نتوانستهاند آن را از قوه به فعل درآورند. در اینجا به نوعی میتوان تفاوت فلسفه و حکمت را نیز مشاهده کرد: تفاوت بین فلسفه، که نوعی بازی فکری است و همواره به تحلیل محدود است، و حکمت، که حاصل استدلال عقلی است. بدیعالزمان در سخن از ماهیت قرآن به این نکته اشاره میکند:
«مثلاً قرآن در مورد خورشید میگوید: زیرا از خورشید، برای خورشید، از ماهیت آن سخن نمیگوید، بلکه از آن جهت که نوعی از فنر نظم و مرکز نظام است؛ و نظم و نظام، آینه معرفت صانع است، سخن میگوید. آری، با این تعبیر، با اشاره به تصرفات منظم قدرت در گردش زمستان، تابستان، شب و روز، عظمت صانع را به ما میفهماند…»
این فلسفهٔ احمقانه و پرحرف چه میگوید؟ ببینید، میگوید:
این است سطح هوش بشری در عصر حاضر، که جهان هستی را با جزئیات فراوان و بر اساس نتایج مشاهدات و آزمایشهای علمی توصیف و تبیین میکند. اما برای درک علم و قدرت نهفته در پس این معجزه هستی، و فراتر از آن، تنها عقل و فعالیتهای آن کافی نیست (از نظر تقدیر، این هم یک امر مقدّر است). به عبارت دیگر، هوش به تنهایی کافی نیست. قرآن،
آیاتی از این دست، درک و فهمی را به نمایش میگذارند که از محدوده فعالیت هوش فراتر رفته، اما سهم عقل است و انسان را به حکمت رهنمون میسازد؛ این تعقل و استدلال را آشکار میسازد. به همین دلیل قرآن میگوید، نه نمیگوید. زیرا هوش، صرفاً پیششرطی برای عقل است. اگر هوش نباشد، عقل هم وجود نخواهد داشت. هدف نهایی عقل است. قرآن عقل را مخاطب قرار میدهد. زیرا درک و استدلال، تصمیم و انتخاب نهایی با عقل صورت میگیرد. از این رو میتوان گفت که تفکر به معنای قرآنی، جستجوی حقیقت توسط هوش، استفاده از آن به درستترین شکل و در درستترین جا و خودِ عمل تعقل است. چنین عقلی، حکمت نهفته در پس اطلاعات جمعآوری شده توسط هوش را میبیند، یعنی در مرحله دانش صرف باقی نمیماند؛ بلکه به عنوان یک قوه برتر عمل میکند. هوش برای درک واقعیت و ظاهر، و عقل برای درک حقیقت آفریده شده است. یعنی حوزههایشان متفاوت است. بدین ترتیب، تنها کسانی که نیتشان جستجو و یافتن حقیقت است، میتوانند به آن دست یابند و تصمیماتی مطابق با حقیقت بگیرند.
حقیقت را از دروغ، خوب را از بد، درست را از نادرست، با عقل سلیم میتوان تشخیص داد، نه با هوش. هوش واقعیت را درک میکند، اما عقل بر اساس نیت فرد، این درک را تفسیر و در جایگاه خود قرار میدهد. اگر عقل بر احساسات مقدم باشد، میتواند به داوری سالم برسد. برای کسانی که به این امر دست یافتهاند، حقیقت واحد و ثابت است. در غیر این صورت، به تعداد انسانها، حقیقت به وجود میآید. به همین دلیل گفته شده است: ناتوانی در به کارگیری عقل، معمولاً به دلیل آن است که نفس و احساسات بر آن پرده میافکنند. این امر به صورت پیشداوری، شرطیشدگی و واکنشهای نفسانی و احساسی بروز میکند. احساسات نیز با قلب مرتبط است. قرآن، قلبی را که زودرس، ناسالم و از سلامت به دور است، مورد توجه قرار میدهد. نکته مهم دیگر این است که قلب نیز میتواند به یک قوه شعور مجهز باشد.
باقیش به نیت شخص بستگی دارد و بر اساس آن شکل میگیرد. بدیعالزمان میگوید که در زندگی به چهار حقیقت مهم دست یافته است؛ یکی از آنها نیت است. نیت در واقع تمایل قلب است و جهت و نتیجهی استدلال عقلی را تعیین میکند. یعنی، اگر نیت شخص جستجوی حقیقت نباشد، آنچه که در پی آن است، به معنای فلج شدن استدلال عقلی است. در چنین حالتی، هوش زیاد شخص هیچ سودی برای او در راه حقیقت نخواهد داشت.
با سلام و دعا…
اسلام در پرتو پرسشها