– این متن خیلی گیجم کرد. چطور میشه بهش جواب داد؟
– نقد عقل الهیاتی: ویلیام پیلی، الهیدان انگلیسی قرن هجدهم، نظریهای دارد که در زمان خود تأثیر زیادی گذاشت و امروزه نیز به طور مکرر به آن استناد میشود:
«اگر در طبیعت ساعتی پیدا کنید، تصور نمیکنید که آن ساعت خود به خود به وجود آمده است. میدانید که طراح و سازندهای دارد. زیرا در عملکرد آن نظم و ترتیبی وجود دارد. از آنجا که در عملکرد طبیعت هم نظم و ترتیبی وجود دارد، پس جهان هم باید طراح و سازندهای داشته باشد.»
– خود تز همین است. قبل از ورود به بحث، میخواهم یک نکته مختصر از حوزه زیستشناسی اضافه کنم. به همه به شدت توصیه میکنم
«ساعتساز نابینا»
در اثر برجسته خود، ریچارد داوکینز بر این نکته تأکید میکند که سازوکار زیستی در طبیعت، تفاوتی با روش کار یک پازلساز ناتوان از دیدن قدم بعدی ندارد. به همین دلیل، او با شواهد نشان میدهد که انتخاب طبیعی، که به انطباق گونهها خدمت میکند، همواره نتایج موفقی به بار نمیآورد و باعث ظهور موجودات عجیب و غریب یا “دارای تجهیزات فنی ناکافی” با ساختارهای بدنی نه چندان هوشمندانه میشود، و این موجودات هنوز هم در آب، خشکی و هوا به حیات خود ادامه میدهند. خواندن این اثر در کنار اثر استاد استیون جی گولد، “داروین و پس از آن”، مفید است. واقعاً هیجانانگیز است! اما اعتراض من از نظر فلسفی خواهد بود. با این حال، شواهد زیستی، اصل است. به فرضیه خود میپردازم: فرض کنید در راه ساعتی پیدا کردیم. و بر روی ساعت نه تنها نام تجاری آن، بلکه نام سازنده آن، یعنی ساعتساز، نیز درج شده باشد. حتی ساعت، از هر نظر، دستساز یک استاد ساعتساز باشد و در جهان همتایی نداشته باشد. در این صورت، آیا میتوانیم برای خالق یا طراح ساعت بگوییم “ساعتساز است!”؟
– از نظر روابط عملی، بله! چون ساعت برای اولین بار در کارگاه ساعتساز و سپس در ویترین مغازهاش به خریدار عرضه شده است. هیچکس دیگری از این مدل ساعت و ویژگیهای آن خبر ندارد. اما آیا با خروج از رویکردهای روزمره و با تفکر در حوزه تئوری یا فلسفه، میتوانیم به همین نتیجه برسیم؟ یعنی آیا واقعاً آن ساعت توسط آن ساعتساز طراحی شده است؟
– در واقع، پاسخ ساده است: طراحی در حقیقت محصول کار جمعی و انباشته شده از گذشته تا حال است. بگذارید توضیح دهیم: برای اینکه یک ساعتساز بتواند ساعتی را طراحی کند، ابتدا باید ساعتسازی را بیاموزد. بنابراین، او به طور مطلق به “یک دانا”، “یک معلم”، یعنی یک استاد نیاز دارد. ساعتسازی که بدون گذراندن دوره شاگردی به استادی برسد، قابل تصور نیست! زیرا ساعتساز، دانش و مهارت فنی و فکری مربوط به طراحی و ساخت ساعت را فقط از استاد خود میتواند به دست آورد! آیا او فقط به دانش و تجربه استادش برای ساخت ساعت نیاز دارد؟
– نه! در فرآیند ساخت، دانش و مهارتهای استادان پیشین در تولید قطعات ساعت نیز به کار گرفته میشود. ناگهان تعداد طراحان یا کسانی که در طراحی نقش داشتند، افزایش یافت، درست است؟ آیا استادان خود و استادان ماهر در زمینههای دیگر به تنهایی ساخت ساعت و قطعات آن را آموختند؟
– پاسخ ما باز هم نه است! آنها هم استادانی داشتند. البته، با “مدل تغییرات فناورانه انباشتی”، هر دانش و تجربه جدیدی بر دانش و تجربیات قبلی افزوده شده، و با رفع اشتباهات و نقصهای فنی موجود در دانشهای قبلی، مهارتها انباشته شده و به نسلهای آینده منتقل میشود. درست مثل تغییر گونهها، یا به تعبیری که دوست ندارم، تکامل، که در آن سازگاری گونهها به صورت ناگهانی صورت نمیگیرد، بلکه با برداشتن گامهای لازم در آن لحظه بر اساس شرایط محیطی و بدون پیشبینی گام بعدی انجام میشود. در این معنا، ایدهآلسازی فرم امروزی انسان و نتیجهگیری از این که گونههای انسانی که در گذشته زیستهاند، به هر حال به این فرم نهایی و ایدهآل، یعنی هومو ساپینس، تکامل یافتهاند، با واقعیت طبیعت کاملاً در تضاد است. تغییرات ژنتیکی و جهشهایی که در زمانهای لازم در گونهها رخ میدهند، قطعاً نسلهای بعدی را نیز تحت تأثیر قرار میدهند. اما این تغییرات ژنتیکی، با تعریف یک نوع ایدهآل، در تکامل نسلهای بعد مداخله نمیکند. در واقع، نمیتواند. زیرا تکامل، ذهنیتی برای طراحی ندارد. بر اساس شرایط موجود در آن لحظه، نوعی تعریف میشود و گونه تلاش میکند تا زنده بماند. همین و بس… و به همین دلیل است که در سازگاری ما با شرایط محیطی، چشمان ما به عنوان عضو بینایی شکل گرفته است. اما در شرایط دیگر، مانند خفاشها که پستاندار هستند، میتوانستیم از گوشهایمان به عنوان “عضو بینایی” استفاده کنیم. همچنین، مانند نهنگها، پس از خروج از خشکی، میتوانستیم با ریههایمان به دریاها بازگردیم. شاید هم نمیتوانستیم صحبت کنیم و فقط فریاد میزدیم. اما شرایط ما را به “ساختن شهرها، زندگی در خانههای کوچک، و تحمل فقر در میان ثروت” سوق داد. اما ما میدانیم که به عنوان انسان، مداخله در این خط تکامل اجتماعی نیز امکانپذیر است.
– خلاصه اینکه، وجود یا عدم وجود یک عضو یا تنوعات مختلف آن در واقع اهمیتی ندارد. مهم، سازگاری گونهها با طبیعت و توانایی و ظرفیت آنها برای بقا است. بقیه جزئیات است. اگر از بحث زیستشناسی به موضوع بحث خودمان برگردیم، در دوره هارون الرشید، یک ساعتساز عرب نمیتوانست حتی تصور کند که ساعتهایی که هزار سال بعد طراحی خواهند شد، چه شکلی خواهند داشت. اما در طراحی و تکنیک ساعتی که هزار سال بعد ساخته میشود، حتماً تلاش و تأثیر آن ساعتساز عرب وجود خواهد داشت. هر استاد یک آجر به دیوار میگذارد و دیوار بالا میرود. در این چارچوب، از آنجا که ما پایان فیلم را میدانیم، ممکن است فکر کنیم که قهرمانان از ابتدای فیلم مطابق با سناریویی که پایان آن مشخص است، عمل میکنند. این نوع تفکر در واقع از ضعفهای انسانی ما ناشی میشود، اما واقعیت قطعاً اینطور نیست. باز هم تکرار میکنم، یک ساعتساز ممکن است نتواند فناوری ساعتسازی دو نسل بعد را تولید کند، اما با سهم کوچکی که میگذارد، زمینهای را برای فناوری قرن بعد فراهم میکند. پس چرا ساعتساز قرن بعد به خودخواهی و بیپروایی “من این ساعت را خلق کردم” دچار میشود؟ احتمالاً دچار نمیشود. اما تئولوگ پالی اینطور فکر میکند. ساختار عرفانی او در واقع به شکست درک و عقل منجر میشود. اما با این حال، بپذیریم که هوشمندانه است. زیبایی هم در همین جاست. ادامه میدهم:
– پس سهم این ساعتساز چیست؟ البته که سهمی دارد. او هم موجودی زنده است و مانند دیگر موجودات زنده و غیرزنده، در زمان و فضایی که در آن زندگی میکند، دخالت میکند. او هم سهم خود را ادا میکند. اما این سهم به هیچ وجه در چارچوب تعریفی از آفرینش که در آن یکپارچگی مطلق و منحصر به فرد الهی وجود دارد، قابل درک نیست. چرا مدلها و فناوری ساعتهای قرن بیستم توسط ساعتسازان سوئیسی قرن هجدهم قابل تولید نیست؟ زیرا تاریخ و بشریت بر اساس “مدل انباشتی” خود را بنا نهاده است. به طور خلاصه، همه چیز بر اساس نیاز انباشته میشود. متفاوت میشود. اما این در چارچوب یک طرح از پیش تعیین شده عمل نمیکند. اگر ساعت به شکلی که امروز میشناسیم طراحی شده است، به این دلیل است که سنتز حاصل از ترکیب فشار شرایط با ظرفیت برآورده کردن نیاز، این طرح را تحمیل کرده است. یعنی امکان وجود ساعتهایی به اشکال دیگر و یا حتی عدم تولید ساعت به طور کلی هم وجود داشت. واقعیت این است که هر احتمالی ممکن است. اما نکتهای که در اینجا به طور خاص مورد تأکید قرار میگیرد، این است که ایده ساعتساز به عنوان طراح منحصر به فرد، کاملاً یک توهم است. این ربطی به سوء نیت طرفین هم ندارد. مغز انسان میتواند این نوع شکستهای ادراکی را به عنوان یک واقعیت ببیند و نشان دهد. من معتقدم که این توهم مزمن در ژنوتیپ ما رمزگذاری شده است.
– سرعت تکامل انسان ممکن است باعث شده باشد که مراکز تنظیم تطابق محیط و ارگانیسم در ساختار مغز و سیستم عصبی ما، قبل از انجام تطابق لازم، تکامل یابند و به همین دلیل انسان خود را جدا از طبیعت، متفاوت از حیوانات و نه به عنوان موجودی برخاسته از دل طبیعت، بلکه به عنوان گروهی برگزیده که از خارج به طبیعت فرود آمدهاند، میبیند. اما من پیشبینی میکنم که توانایی مشاهدهای که این درک را با واقعیت تطبیق دهد، باز هم در ژنوتیپ ما نوشته شده است، بنابراین میتوان در اختلالات ادراکی مداخله کرد و از بین رفتن باورهای عرفانی با گذشت زمان امکانپذیر است. من در حال حاضر قادر به اثبات این دو جمله آخر نیستم. بنابراین میتوانید آن را به عنوان یک تمرین ذهنی در نظر بگیرید. اگر بخواهم تکرار کنم، اگر از ما بپرسند که چه کسی ساعت را طراحی کرده است، باید از ساعتسازی که آخرین پیچ ساعت را بسته است شروع کرده و به عقب برگردیم و همه ساعتسازان را درگیر کنیم. البته، کسی که ساعت را در آخر تولید میکند، آن را میفروشد. اما ما در اینجا به دنبال حقیقت هستیم، نه پول. حقیقت هم “واقعاً یک چیز جمعی است”. وقتی انسانها را اتمیزه میکنید و از اجتماعیتشان خارج میکنید، انسانها شروع به این فکر میکنند که خلاقترین انسان -چون ثروتمندترین فرد عصر ماست- بیل گیتس است. در حالی که دهها هزار نفر در کنار او کار و طراحی میکنند، اما نامی از آنها برده نمیشود. ادامه میدهم:
– آیا فقط ساعتسازان ساعت را طراحی میکنند؟ نه، آیا تا به حال ساعت با فنر چوبی دیدهاید؟
– پس آیا نباید علم فلزکاری، یعنی فرآوری فلزات، و استادان، شاگردان و مهندسانی را که در این زمینه سهیم بودهاند، به کار گیریم؟
– و همچنین شیشهسازان، و همچنین کسانی که موادی تولید میکنند که برای روغنکاری ساعت به کار میرود، و غیره و غیره…
– به افزایش چشمگیر تعداد طراحان و سازندگان توجه میکنم. به طور خلاصه، ما از یکتاپرستی به نوعی شرک، در واقع به بیخدایی بازگشتهایم. زیرا اگر همه خدا باشند، مفهوم خدا، به دلیل ماهیت هستیشناختیاش، بیمعنا خواهد شد. و در آخر، اگرچه مفهوم ساعت را ساعتساز طراحی کرده است، اما چه چیزی این مفهوم را به وجود آورده است؟ البته، نیازهای اجتماعی.
– پس چه کسی به این نیاز دارد؟ جامعه و افراد تشکیل دهنده آن. اگر طراح بدون هیچ نیازی و از هیچ، محصولی را خلق کند، دارای صفات الهی است. اما طراح که راه حلی برای نیازی که همه خواهان برآورده شدنش هستند، ارائه می دهد، در واقع اطلاعات اولیه در مورد چگونگی کلی آن طرح را از خود جامعه می گیرد، زیرا جامعه است که ایده ای در مورد نیازی که باید برآورده شود، ارائه می دهد. در تحلیل نهایی، مخترع واقعی طرح، خود جامعه است. به یکباره تعداد بی شماری خدا ظاهر شد و در نهایت، خود پدیده نیاز، رویکرد ایده آلیستی “فرود مفاهیم از جایی در جهان به زمین، مستقل از انسان” را از افلاطون تا به امروز به شدت مورد بحث قرار داد. آنچه باید بدانیم این است که نیازهای ما مطلق نیستند. طراحی ساعت ضرورتاً اجباری نیست، و من امیدوارم که درک کنیم که اگر انسان ها در سیستمی زندگی نکنند که در آن عمر خود را در تولید و مصرف مداوم، مانند سرمایه داری، به هدر می دهند، بلکه در سبکی از زندگی که در آن دغدغه های متفاوتی حاکم است، به مفهوم زمان از زاویه ای دیگر نگاه خواهند کرد و شاید حرکات خورشید و ماه برای اندازه گیری زمان برایشان کافی باشد. در چنین ساختار اجتماعی، از آنجا که انسان ها عمر خود را با دویدن از این سو به آن سو مانند اسب مسابقه به هدر نخواهند داد، همه ساعت مچی نخواهند داشت و در نتیجه جیب های سوئیسی ها پر نخواهد شد. در مقابل، می توان ادعا کرد که نیازهایی مانند غذا، نوشیدنی و مسکن نسبی نیستند، بلکه مطلق هستند. اگر بخواهیم با تعریف داوکینز پاسخ دهیم؛ اگر طبیعت، یعنی “ساعت ساز کور”، شرایط دیگری را تحمیل می کرد، انسان ها می توانستند از طریق کانال های دیگری انتقال انرژی انجام دهند و حتی یکی از عادات فعلی ما در فرهنگ غذایی را تجربه نکرده باشند. انسان به عنوان یک موجود زنده باید انتقال انرژی انجام دهد. اما در مورد روش و محتوای آن، مطلقیت کمال گرایانه ای وجود ندارد. کفایتِ رفعِ نیاز در آن لحظه مهم است. زندگی، پیشبینیِ آینده را نمیکند. از این نظر، وضعیت قطعاً شامل کمال الهی نیست.
– خلاصه کلام، اگر در راه ساعتی پیدا کردید و به خدا اعتقاد دارید، لطفاً برای آرامش خودتان ساعت را همانجا بگذارید و به راهتان ادامه دهید. همواره به خاطر داشته باشید که فرضیاتی که ما به عنوان حقایق مطلق قبول میکنیم، ممکن است یک بازی شیطنتآمیز ذهن ما، یک خطای ادراکی باشد. میدانم که زندگی آنقدر کوتاه است که ارزش این همه تفکر را ندارد. اما با این حال، ما باز هم به آن میاندیشیم. چقدر زیباست که کنجکاو باشیم، فکر کنیم، بیاموزیم و بفهمیم!
برادر/خواهر گرامی ما،
پاسخ 1:
تمثیل خداباورانهٔ پالی را نباید صرفاً به عنوان اشارهای به شگفتی ناشی از یک وضعیت منحصربهفرد درک کرد.
«پیدا کردن یک ساعت در حین پیادهروی در طبیعت.»
در نگاه اول، یک وضعیت استثنایی را نشان می دهد. با این حال، تمام کلماتی که در استعاره استفاده می کنیم، موقعیت های اصلی جداگانه ای را نشان می دهند.
بر اساس این
“طبیعت”، “در طبیعت”، “هنگام قدم زدن”، “ساعت”، “برخورد کردن”
عبارات، توصیفاتی هستند که دلالت بر پیدایش و عمل دارند و در عین حال، بر زمانمندی وجودی نیز دلالت میکنند. بر این اساس، تمامیت موقعیت، ناگزیر، تعالی فراتر از خود را بیان میکند.
در طبیعت
که با آگاهی از وجود خویش پدیدار می شود
هستی
یا پدیدارشناسی وجودی انسان، یک استثنای کاملاً منحصر به فرد را برای ما رقم میزند.
دوم اینکه،
به طور ذاتی شامل وضعیت آینده بر اساس زمان و درک از روند زمان است.
‘در حال راه رفتن’
این عبارت به طور اساسی به یک وضعیت استثنایی دیگر اشاره دارد. در واقع، مکتب مشائیان ارسطو دقیقاً چنین ذهنیتی را که خاص انسان است، تعریف میکند.
“ساعت”
عبارت است از عینیت هر نوع وضعیتی که ذهن انسان قادر به درک یا حتی ایده آل سازی آن است و شامل استثنایی بودن آگاهی از این عینیت است.
“برخورد کردن”
بنابراین، این تصادف با تناسبی که با انسان یا با انتخابگری ادراکی ذهن انسان دارد، مرتبط است.
بنابراین، به جای تمرکز صرف بر پدیده عینی زمان، لازم است با یک دیدگاه جامع به همزمانی پدیداری و تعالی وجودی کل موقعیت نگریسته شود.
بنابراین، توصیف یک ماده معدنی، اتم یا هر موجودیتی با استفاده از تشبیه ساعت، صرفاً یک کلید است. کل کیهان با تمام روابطش، درست مثل یک ساعت، معنایی فراتر از خود را نشان میدهد. این معنای متعالی، به عنوان ضرورت اصالت و یگانگی خاص کیهان،
‘آفرینش’
باید با آن تعریف شود.
برای اینکه بتوان ادعا کرد که در طبیعت کمال وجود ندارد، ابتدا باید مشخص شود که کمال چیست.
آیا ما این را بر اساس قضاوت زیباییشناختی و درک هنری خود قرار میدهیم؟ یا بر اساس نظم اجتماعی یا ادراکات حسی مبتنی بر علوم تجربی خود؟
چه چیزی عالی است؟
آیا واژه “عالی” را برای چیزهایی به کار خواهیم برد که درک ذهنی ما را ارضا می کنند، یا اینکه سعی خواهیم کرد برای آن در بازی های تخیل خود جایی پیدا کنیم؟
به نظر ما عالی است.
“زندگی”
خودِ زندگی است. زیرا زندگی، آفرینشی است که از آن کاملتر قابل تصور نیست. در جهان هستی، زندگی وجود دارد و ما به عنوان بخشی از این زندگی وجود داریم.
وجود حیات
“آنها که با طبیعت سازگارند، زنده میمانند.”
با توسل به اصل تکرارگویی در استدلال قابل توجیه نیست.
چه کسانی زنده ماندند؟
چه کسانی با طبیعت سازگارند؟ کسانی که با طبیعت سازگارند، چه کسانی هستند؟ بازماندگان!
این عبارات هیچ چیز را، چه رسد به زندگی، توضیح نمیدهند. اگر این تئوتولوژی را در زندگی اجتماعی خود به کار ببریم، هنر را با کسانی که با بوم نقاشی هماهنگ میشوند، علم را با کسانی که با آزمایش هماهنگ میشوند، و دانش را با کسانی که با دانستن هماهنگ میشوند، ادبیات را با کسانی که با سخن هماهنگ میشوند، و عدالت را با کسانی که با قوانین هماهنگ میشوند، توصیف میکردیم.
در حالی که آثار بزرگ دست کم آنهایی هستند که توانستهاند از انطباق معمولی فراتر روند، پدیدههای تجربی نیز بر اساس آنهایی که توانستهاند از چارچوب تجربی فراتر روند، مورد بررسی قرار میگیرند. تیپشناسی ادبیات و عدالت در تعالی آنها آشکار میشود.
اینجا است که زندگی، فراتر از زیستشناسی، جایگاهی را با ذهن ما آشکار میکند.
با رها کردن دیدگاه جهانشمول و جامع، و تمرکز صرف بر اجزای یک تصویر، به پوچی خواهیم رسید. توهم مبتنی بر درک عینی، ما را به ایده خدایی برای هر مرحله از اشیا رهنمون می کند.
اما هنگامی که درک کنیم که همه چیز یک کل پیچیده و به هم پیوسته است، می توانیم تعالی هستی و زندگی را ببینیم. و این…
به وجودی وصفناپذیر از یک خالق، فراتر از کمالات خودشان.
ما را به آنجا میبرد.
پاسخ 2:
ما بر این باوریم که به اشتراک گذاشتن برخی حقایق بر اساس اصول، در قالب یادداشت های مختصر، مفید خواهد بود.
الف)
هیچیک از عبارات این متن بر اساس شواهد علمی قطعی نیست. همه آنها ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است و
“بیخدایی”
عبارت است از احتمالاتى كه او معتقد است در شکل گیری این ایده نقش داشته اند.
در حالی که، برای اینکه یک احتمال از نظر علمی ارزشمند باشد، باید شواهد قوی از آن حمایت کنند.
“احتمالی که بر هیچ دلیلی استوار نباشد، فاقد ارزش علمی است.”
این قاعده یک واقعیت مورد قبول همگان است.
ما میتوانیم مثالی را که بارها در وبسایت خود آوردهایم، تکرار کنیم.
مثلاً:
این یک واقعیت است که دریای مرمره در حال حاضر فقط از آب تشکیل شده است. در مقابل این واقعیت،
“فردا صبح این دریا به یک نمکزار یا حوضچه شکر تبدیل خواهد شد.”
نمیتوانید چنین احتمالی را مطرح کنید. زیرا هیچ مدرک یا قرینهای دال بر آن وجود ندارد.
ب)
آفرینش جهان بر اساس قانون تکامل، نه دلیلی بر تصادف، بلکه بزرگترین دلیل بر وجود خالق است. زیرا هرگاه چیزی به تدریج زیباتر و کاملتر شود، نشان دهنده آن است که سازنده آن، کمالگرا و با هدف و غایتی مشخص بوده است. چرا که تکامل موجودات در هماهنگی با یکدیگر، تنها میتواند اثر حکمت آشکار، علم بیپایان و قدرت نامحدود باشد. تصادف کور در این امر دخیل نیست.
ج)
اگر کسی وارد اتاقی شود و در آنجا سفرهای پهن شده ببیند که مثلاً ده قاشق، ده چنگال و ده بشقاب روی آن چیده شده است، به طور قطع باور میکند که ده نفر به آنجا خواهند آمد و غذا خواهند خورد. زیرا این همه هماهنگی را نمیتوان به شانس و تصادف نسبت داد.
به همین ترتیب، برای مثال، سپردن وجود دو چشم، دو گوش، دو کلیه، دو دست، دو پا، و پنج انگشت در هر دست و پا، و متفاوت بودن اندازه انگشتان دست در میلیاردها و تریلیون ها انسان به شانس و تصادف، بر اساس محاسبات احتمالات ریاضی، غیرممکن است.
د)
کسانی که به این باورند که سخنی که از یک نام خارجی نقل شده است، لزوماً درست است، قربانی جهالت بزرگی هستند.
زیرا ترجیح دادن سخنان بیپایه و اساس و مبتنی بر حدس و گمان کافران به نظرات علمای اسلام، به نام بیدینی، یک تعصب جاهلانه است.
همانطور که میدانیم، احکام و نظرات یک یا دو نفر متخصص در یک علم و هنر، از هزار نفر که در آن علم و هنر تخصص ندارند، برتر است.
-حتی اگر در علوم دیگر عالم و متخصص باشند-
نظرات مخالف را بی اعتبار می کند/از ارزش می اندازد.
همچنین، در یک دعوا، مدعیان همواره از منکران برتری دارند. زیرا برای اثبات وجود چیزی، ارائهٔ شواهد یا مدارکی که وجود آن را نشان دهد، برای برنده شدن در دعوا کافی است. حال آنکه برای اثبات عدم وجود چیزی، لازم است تمام جهان را جستجو کرد.
در واقع،
«هلال ماه رمضان را دیدم»
شهادت دو نفری که او را دیدهاند، از سخنان هزاران نفری که او را ندیدهاند، معتبرتر است.
دوباره
“در دنیا باغی وجود دارد که در آن نارگیزهایی شبیه به قوطی های شیر خشک رشد می کنند.”
در دادگاه، دو شاهد اثباتکننده بر هزار منکر و نفیکننده غلبه کرده و دعوا را میبرند. زیرا اثباتکننده، تنها با نشان دادن یک نارگیل هندی یا محل آن، به آسانی دعوا را میبرد. اما منکر، تنها با جستجو و کاوش در تمام زمین و اثبات عدم وجود آن در هیچ جا، میتواند دعوای خود را ثابت کند…
اصول ایمان هم همینطور است. هر کس نشانه ای از آن را نشان دهد، پیروز است. اما منکران، از ازل تا ابد، تمام جهان را جستجو و بررسی کنند، باز هم در این مورد سخنی نخواهند گفت.
«بنابراین، بر اساس این حقیقت قطعی، در مسائل ایمانی، نباید به هزاران فیلسوف با نظرات مخالف، در مقابل یک خبررسان صادق، ذرهای شک و تردید، حتی وسوسه راه داد.»
یکصد و بیست و چهار هزار اثبات کننده
در ارکان ایمانی که اهل تخصص و مخبر صادق و اهل حق و اصحاب تحقیق بی حد و حصر و متخصص بر آن اتفاق دارند؛
مقایسه کنید که چقدر احمقانه و دیوانهوار است که به خاطر انکار چند فیلسوف کوتهفکر، بیقلب، دور از معنویت و نابینا، دچار تردید شوید.
(نگاه کنید به: نورسی، عصای موسی، ص. ۳۱)
ه)
مفهوم تکامل و جهش، مفاهیمی هستند که تنها پس از آفرینش موجودات قابل طرح میباشند. زیرا در جایی که موجودیتی وجود ندارد، نه از جهش و نه از آنچه تکامل مینامند، سخنی به میان نمیآید. به همین سبب، ارزیابی وجود جهان هستی بر اساس این مفاهیم، و به ویژه ارائه آنها به عنوان دلیلی بر تصادف، در واقع، کاری بیهوده است.
و) خلاصه:
کسانی که ازلی بودن خالق واحدی را که صاحب علم، قدرت و حکمت بیپایان است، نمیپذیرند، ناچارند ازلی بودن میلیاردها عنصر نادان، ناتوان، کور و بیجان را بپذیرند. زیرا تصادف به خودی خود وجود ندارد. تصور اینکه چیزی که وجود ندارد، چیزهای دیگری را به وجود بیاورد، محال است.
آنچه را که طبیعت مینامند، در واقع قوانینی است. هر قانونی، قانونگذاری دارد. البته، عقل حکم میکند که این طبیعت و این قوانین و اسباب نیز خالقی داشته باشند.
علاوه بر این، با تکیه بر هزاران معجزه پیامبران که صحت این دعوا را ثابت می کند، میلیون ها
اولیا
بر اساس اکتشافات و کراماتشان، میلیون ها
اصفیا
آنها با تکیه بر دانش و عقل سلیم خود ثابت کردند که این دعوا بر حق و حقیقت استوار است.
در مقابل، هیچ دلیل علمی و عقلی وجود ندارد که الحاد را تأیید کند. هرچه گفته میشود، فراتر از حدس و گمانی نیست که از تعصب ضد دینی ناشی میشود.
f)
در آخر، بگذارید این را هم بگوییم: در مورد خداناباوران
“بیخدایی”
تصور، در حالتی از تعصب است که به حد تعصب کورکورانه میرسد. اگر در وجود انسانی پیشداوریای مانند گره کور شکل گرفته باشد، رفع آن بسیار دشوار است.
این گونه افراد، در حالی که ده ها دلیل مثبت دال بر وجود توحید را نادیده می گیرند، کوچکترین نکته منفی یا نشانه ای از تردید را به عنوان دلیلی بزرگ می پذیرند.
در آیه ای که ترجمه آن را خواهیم آورد، این حالات روانی بیمارگونه آنان به تصویر کشیده شده است:
«اگر ما کتابی را به صورت مکتوب بر تو نازل میکردیم و آنان آن را با دست خود لمس میکردند، باز هم در کفر خود اصرار میورزیدند و میگفتند:»
‘این به وضوح چیزی جز جادو نیست!’
میگفتند.”
(انعام، 6/7)
با سلام و دعا…
اسلام در پرتو پرسشها